خواهم شدن پاره خطی تا امتدادم بماند


خطی که در بی نهایت خود را به خطی رساند

خطی که آبش گواراست در جاده ی شوسه ی کار


خطی که سوز عطش را در کارگرها نشاند

خطی که دنباله دارست منظومه ای بی مدارست


خطی که از خود شما را بیرون تواند کشاند

خطی که چون شهد گلهاست شیرین تر از طعم خرماست


خطی که چون شعر کندو زنبورش از بر تواند

خطی که نقش آفرین است جغرافیای زمین است


خطی که همواره خود را از اهل دنیا بداند

خطی ستیزنده راهی پوینده از تازه خواهی


خطی که بی انتهاتر از باد صحرا براند

خطی به گویائی غم پنهان بچشمان خاموش


خطی به خوانائی خون خطی که خود را بخواند

خطی که جادوی خاک است سحر سحرگاه تاک است


خطی که از جوش غیرت خون در رگ مادواند

خطی که مردم شکار است برنامه ی روزگار است


خطی که ما را بخواند خطی که من را براند

خطی زلال آسمان رنگ پیدا به شفافی اش سنگ


خطی که خیل کبوتر در آبی اش پر تکاند

خطی هوا خورده از صبر آبشخور چشمه ی ابر


خطی که بذر شکر را در غوره زاران فشاند

خطی بغایت صمیمی چون عاشقان قدیمی


خطی سزاوار تاریخ چیزی که از من بماند